سيد علي صالحي
خدا ميداند
در بود و نبود ما
اين راز سر به مهر بيچرا از چيست
از چيست كه چراغ شكسته نيز
از كشف بيسوال بوسه
به زانو در آمده است
هي پردهخوان غمگين سهرهها و سوسنها
در بنماندن اين همه رفته را
در آمدي بيا
كه پروردگار ملائك پردهنشين
از آموختن آواز علاقه به آدمي
پشيمان است